امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

سه شنبه 91.6.28

    آسمان را ستاره زیبا می کند و باغچه را گل اشک را چشم ولی تو همه چیز را با تو همه جیز زیبا می شود بهداد عزیزم این روزها وقتی که بهت نگاه می کنم توی بهت و ناباوری هستم. اصلا توی یه دنیای دیگه دارم زندگی می کنم . به قدری شیرین و با محبت هستی که دلم نمیخواد این روزها تموم بشه. دلم میخواد زمان متوقف بشه و من باشم و تو . فقط بهت نگاه کنم و از وجودت لذت ببرم . چشمات به قدری معصوم و پاکه که وقتی بهش نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم اینکه تو چقدر پاکی چقدر بی گناهی. و ما چقدر مسولیم در برابر تو. از خدا می خوام که بهمون کمک کنه که تو رو سالم...
28 شهريور 1391

جواب معما: مروارید سوم

بهدادی ؟ سلام مامانی راستی یه دو هفته پیش یادته که برام تعجب آور بود که چطوری دندون قوروچه می کردی؟ جواب معما این بود: دندون سومت نیشش زده بود بیرون اما اصلا معلوم نبود . تا بالاخره در ده ماهگی دندون سومت هم نیش زد . دندون جلویی فک بالا سمت چپ. این هم عکس دو تا دندون پایئنت که با هزار زحمت موفق شدیم تا ازت بگیریم . امیدوارم که عمر و دوام طولانی داشته باشه و بتونم  همه عذاهای خوشمزه دنیا رو برات درست کنم و تو هم بتونی بخوری و از خوردن غذاهایی خوشمزه مامانی مثل بابا لذت ببری.    ...
25 شهريور 1391

شنبه91.6.25 ...

سلام بهداد عزیزم از اینکه بعد از گذشت چند روز شلوغ و پرکار میتونم برات بنویسم خیلی خوشحالم. امروز صبح از شوق نوشتن برات کله سحر بیدار شدم تا تو که خوابی بتونم  برات بنویسم. دیشب خوابت نمیومد و من هم ساعت ١١.٥ باید می رفتم که آمپول بزنم . خواستیم بگذاریمت پیش باباجون اما گفتیم شاید توی راه خوابت ببره. شربت سرما خوردگیت رو بهت دادیم و حسابی پوشوندیمت و بردیمت بیرون. اما بعد از اینکه از تزریقات برگشتیم تو هنوز بیدار بودی و به بابایی گفتم یه دو سه دور توی خیابون بگردیم تا تو به به بخوری و خوابت ببره. یه سه دوری دور خونمون زدیم تا تو خوابت برد . وقتی که آمدیم خونه هم، یه کم توی اتاق راهت بردم و خوابت سنگین شد و دیگه...
25 شهريور 1391

جمعه 91.6.24 روزهای آخر تابستون

سلام گل پسر مامان حدود ده روزی هست که نتونستم برات چیزی بنویسم. اولش یکی دو روز بارون شدید میومد و تلفن مون قطع بود فهمیدیم که اشکال بیرون از ساختمون هست و از 17 اومدند و تلفن مون رو وصل کردند و بعدش به خاطر اینکه پدر بزرگ امید جان اینا به رحمت خدا رفتند ما مجبور شدیم که زودتر از موعد مقررمون به تهران بریم و پنجشنبه پیش به سمت تهران حرکت کردیم و صبح روز جمعه رفتیم خیابون بهار و برات صندلی ماشین گرفتیم و یه سر پیش مامان  جون اینا رفتیم و بعد از ظهر هم رفتیم مسجد و تو هم که اولین بار بود که یه همچین مجلسی می رفتی و اصلا هم از چیزی خبر نداشتی برای خودت زده بودی زیر آواز و دد و دودو می کردی و به زحمت آرومت کردم. ...
24 شهريور 1391

دوشنبه91.6.13 دو رقمی...

    سلام صبح به خیر عزیزتر از جونم . میدونی امروز  به چی فکر کردم ؟ به اینکه تو ده ماهه که به دنیا اومدی و از این ماه به بعد ماههای عمرت از یک رقمی در اومد و حالا شده دو رقمی . ان شا الله که ماههای عمرت صدرقمی بشه و پیر شی پسر. قدیما وقتی که بچه بودم وقتی که مامانم بهم می گفت الهی که پیر شی. من ناراحت می شدم و میگفتم که چرا دعا می کنی که پیر بشم؟ من دلم نمی خواد که پیر بشم . اما مامانم بهم گفت که این دعا یعنی که از خدا می خوایم که عمر طولانی داشته باشی و دعای خوبیه. حالا از خدا می خوام که پیر شی و عمر طولانی و با عزت داشته باشی . همیشه شاد و پر تلاش زندگی کن. به این فکر ن...
13 شهريور 1391

شنبه91.6.11 معما...

سلام خوشگل پسر شب شما به خیر باشه گلم  بهدادی الان یه چند روزه که یه معما ذهن منو به خودش مشغول کرده . میدونی اون چیه؟ اینکه تو این روزها دو تا دندون پیشین فک پائینت در اومده. اما نمی دونم با این که فک بالات دندون نداره تو چطوری می تونی دندون قوروچه کنی؟ چند روز پیش توی تراس بودیم و با دهنت سر و صدا می کردی فکر کردم که یه سنگی چیزی از روی زمین برداشتی و داری می جوئیش! اما هر چی که توی دهنت رو نگاه کردم و گشتم، چیزی پیدا نکردم . دندون بالات هم که در نیومده بود! اما فهمیدم که با دهنت صدا در میاری . اونم دندون قوروچه!!! من موندم تو با دوتا دندون کنار هم چطوری می تونی این صدا رو در بیاری؟ آخه وروجک من ...
11 شهريور 1391

جمعه 91.6.10 سخته اما قشنگه...

  سخته اما خیلی قشنگه ده ماه از ولادتت گذشته اما انگار همین دیروز بود که جواب مثبت آزمایشگاه رو گرفتیم و تو اومدی توی زندگیمون. بارداری خیلی سخته، شاید برای خیلی از مامانا راحت بوده اما برای من خیلی سخت بود خیلی سخت.  . چند تا نمونه اش رو برات می گم تا بدونی که برای اومدنت چقدر سختی کشیدم . تنهای تنها بودم و این دوره خیلی دیر گذشت . دورم خلوت بود و روزها نمی گذشت . از همه بدتر ویار شدیدی که داشتم ارتباط منو با دنیای بیرون قطع کرده بود. اما با همه سختی هاش قشنگی های خاص خودش رو هم داشت و داره . اما برات می گم تا بدونی و لمسش کنی. سخته که نمیشه مثل قبل هر چیزی رو بخوری. یا اگه  بخوری هم،&...
10 شهريور 1391

پنجشنبه91.6.9 ده ماهه که...

      ده ماهه که با ما هستی   ١٠ ماهه که خورشید زندگیمون شدی وهر روز از طلوع لبخندت جون می گیریم ١٠ ماهه که ستاره ی شبهامون شدی و بدون برق چشمات شبمون صبح نمی شه ١٠ ماهه که با نفس تو نفس می کشیم ١٠  ماهه که تو باغ زندگیمون چون گلی خوشبو روییدی و منو به نام باغبانی مفتخر ساختی و خدا می داند چرخیدن گرد وجودت و نگهداریت با همه ی سختیهاش چه لذتی دارد  ١٠ ماهه که وقتی به صورتت نگاه می کنم فقط خدا رو در آن می بینم ١٠ ماهه که در رویا زندگی می کنم. دلم نمیخواد که زمان بگذره و تو بزرگ شی، از بس که زیبا، شیرین، مهربان و دوست داشتنی و پاک...
9 شهريور 1391

سه شنبه7.شهریور.91 ده ماهگی

  دهمین ماه زمینی شدنت مبارک پسر عزیزم   پشت هر کوه بلند، سبزه زاریست، پر از یاد خدا و در آن باغ کسی می خواند، که خدا هست . دگر غصه چرا؟ آرزو دارم خورشید رهایت نکند غم صدایت نکند ظلمت شام سیاهت نکند و تو را در دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند   ...
7 شهريور 1391